theme wordpress
بازی کامپیوترینقد و بررسی

نقد و بررسی بازی Firewatch

قدم زدن در دل طبیعت

هر چه جلوتر می‌رویم، خلق و نوآوری و نمایش‌های متفاوت در بازی‌های ویدیویی هم بیشتر می‌شوند. یکی از تازه‌ترین و جالبترین تجربه‌های دنیای گیم بی‌شک سبک Walking Simulator است. سبکی که به جای درگیری‌های خشن و تعقیب و گریز و هیجان و آدرنالین، برایتان آرامش و لذت از زیبایی محیط را تدارک می‌بینید. استویوی مستقل Campo Santo با الهام از این سبک در سال ۲۰۱۶ بازی Firewatch را عرضه کرد. همانطور که گفته شد خبری از اکشن و گیمپلی آنچنانی نبود، اما بازی خیلی خوب توانست در دل مردم جای بگیرد و به علاوه، موفق به کسب دو جایزه بفتا نیز شد.

شاید توصیف فوق در رابطه با گیمپلی این سبک، شما را کمی دلسرد کند و تصور کنید که این بازی چیزی جز ۴ ساعت کسالت و بی‌حوصلگی نیست، اما اکنون به بررسی دقیق و موشکافانه بازی خواهیم پرداخت تا شاید بعد از خواندن آن نظرتان تغییر کرده و بپذیرید که این ۴ ساعت، ارزش امتحان کردن را دارد، پس در ادامه همراه الفبایت باشید.

پیش‌زمینه داستانی

بازی با مرور کردن رویدادهای دوران جوانی هِنری (Henry) یعنی شخصیت اصلی بازی، پیرامون نحوه آشنایی او با معشوقه‌اش جولیا (Julia) و انتخاب‌های جزئی آغاز می‌شود. روایت داستان در این مرحله، هنوز وارد محیط بازی و فاز گیمپلی نشده و تنها سعی می‌کند با تشریح گذشته هنری و با درگیر کردن ما به وسیله انتخاب‌ اتفاقات، آن‌ هم بصورت متنی، ما را برای به عهده گرفتن نقش هنری آماده کند. اثر این قسمت را به هیچ وجه نمی‌توان نادیده گرفت، به گونه‌ای که اتفاقات ناگوار و دلخراشی که برای همسرش جولیا رخ می‌دهد ما را هم آزار داده و باعث می‌شود در به عهده گرفتن نقش هنری درک بالاتری داشته باشیم.

سرگرمی از نوع خاصش

بالاتر اشاره شد که خبری از اکشن و انیمیشن‌های هیجانی و گیمپلی پیچیده در این بازی نیست. مکانیک‌های گیمپلی به راه رفتن، دویدن، بالا رفتن و پایین رفتن از صخره با طناب، برداشتن اشیاء، بررسی آن‌ها و گزارش دادن خلاصه می‌شود. با این تفاسیر، به منظور بالا بردن آدرنالین و هیجان، باید سراغ بازی دیگری بروید، چراکه Firewatch از آن مدل بازی‌ها نیست. البته غیر قابل انکار است که طراحی محیط و اتمسفر خارق‌العاده بازی، بازیکن را به وجد می‌‌آورد، به علاوه اتفاقات و جریانات بازی نیز، کشش نسبتاً خوبی در داستان ایجاد می‌کنند. به طور مثال، داستان غم‌انگیز ند (Ned) و پسرش برایان (Brian)، اعمال مشکوک دو دختر نوجوان و کشف سرنخ‌هایی مربوط به دزدی اطلاعات و امواج به شکل مرموز، به خوبی در بازیکن ایجاد انگیزه میکنند.

از طرف دیگر، باید اعتراف کرد که مکانیک‌های گیمپلی پس از مدتی خسته‌کننده می‌شوند. مثلا راپل‌کاری برای یکی دو بار اول جذاب است، اما وقتی مجبور می‌شوید چندبار این کار را تکرار کنید، کمی کسالت‌آور می‌شود، به خصوص وقتی برای چندمین بار از آن مسیر عبور می‌کنید. با این حال، قسمت جذاب و سرگرم‌کننده بازی چیز دیگریست؛ یافتن اماکن مخفی، تعامل با محیط و اِلمان‌های آن و انتخاب دیالوگ‌های جالب در گفتگوی رادیویی  با دلایلا (Delilah) قسمت بزرگتر گیمپلی بازی را شامل می‌شود. البته ناگفته نماند که هر کسی از این شیوه لذت نمی‌برد و سلیقه‌ی خیلی‌ها با این سبک جور درنمی‌آید.

تعامل با محیط

جنگل ملی شوشونی (Shoshone National Forest) واقع در ایالت وایومینگ (Wyoming) آمریکا، جاییست که هنری برای فرار از اتفاقات تلخ گذشته و فشار روانی حاصل از آن، به آنجا پناه می‌برد. بدون شک می‌توان گفت که هنری مکان فوق‌العاده‌ای را انتخاب کرده است. منظره بی‌نظیر از مراتع سرسبز و دریاچه و معابر سنگی و صخره‌ای محیط بازی، روح هر موجودی را برمی‌انگیزد. به عنوان بازیکن جز یک قطبنما، یک نقشه و چند قطعه قلاب و طناب چیز خاص دیگری برای استفاده در بازی همراه نداریم ولی محیط، علاوه بر جلوه‌های دیدنی، اشیاء زیادی هم برای ایجاد تعامل در اختیارمان می‌گذارد؛ جعبه‌ ملزومات، اشیاء داخل آلونک، یادداشت‌های به جا مانده از دیگر افراد و سرنخ‌ها و موارد مرموز و مشکوک داخل جنگل نیز به اندازه کافی هیجان‌انگیز هستند. از سوی دیگر، موسیقی آرام و دلنشین پس‌زمینه، لذت از اتمسفر و فضای بازی را برایمان کامل می‌کند.

تعامل با فرد

در واقع دلیل تصمیم هنری برای جنگلبانی، رسیدن به فراغت و آرامش روحی و تنهایی و دوری از انسان‌های دیگر برای مقطعی از زندگی بوده است. بنابراین، جای درستی آمده، چرا که تنها ارتباط انسانی او محدود به دلایلا (Delilah) رئیس جنگلبانان آن منطقه است؛ آن‌ هم از راه دور و به وسیله مکالمات رادیویی. در طول بازی هم، وظیفه ما به عنوان بازیکن (هنری) این است که هر مشکل یا مورد مشکوکی که در جنگل مشاهده می‌کنیم را به دلایلا گزارش دهیم. با این وجود، رفته رفته مکالمات از این حالت خشک و کاری فاصله گرفته و به سمت مسائل مختلف مانند گذشته و خاطرات و احساسات لحظه‌ای یکدیگر کشیده می‌شود. حتی لحظه‌ای دلایلا از ما می‌پرسد که چگونه ظاهری داریم و ما با انتخاب رنگ و شکل چشم و مو و ریش و دیگر جزئیات و توصیف آن، سعی در سپری کردن لحظات و فرار از سکوت داریم.

شاید در ابتدا فکر کنیم که چنین ارتباطی هرگز نمی‌تواند تاثیرگذار باشد. وقتی دلایلا در نیمه اول بازی از شما درباره عشق و زندگی مشترک می‌پرسد،  فورا جولیا را یادآور شده و با بیان اینکه من «همسر دارم» به خود اطمینان می‌دهیم که این رابطه رادیویی و کاری با دلایلا، در واقع هیچ محسوب می‌شود. اما بالاخره این تنهایی کار خود را می‌کند و گذر زمان، حس تعامل بین هنری و دلایلا را هر لحظه بالاتر می‌برد. در سکانس پایانی بازی و در جریان آتش‌سوزی جنگل و بعد از اینکه دلایلا با بالگرد منطقه را ترک می‌کند، وقتی به برج مراقبتی که دلایلا در آن ساکن بوده می‌رسیم، در کمال تعجب تصویر نقاشی شده خود را می‌بینیم، با همان مشخصات ظاهری که پیش‌تر برای دلایلا توضیح داده بودیم. در حقیقت بازی می‌گوید این همنشینی طولانی مدت، بدون حتی یک لحظه ارتباط بصری، اثرگذاری زیادی دارد چرا که زمان زیادی می‌گذرد!

جمع‌بندی و نگاه کلی

قرار نیست بازی مستقلی مثل Firewatch، با بودجه و منابع محدود ما را به اندازه‌ی GTA یا Skyrim سرگرم کند. حتی قرار نیست در داستان و گیمپلی از عنوانی مثل Witcher جلو بزند. Firewatch ساخته می‌شود تا حس هِنری (Henry) بودن را به بازیکن بدهد، حس قدم زدن در جنگل شوشونی، خاطرات دردآور جولیا (Julia)، درک حال خراب ند (Ned)، احساسات کودکانه‌ی برایان (Brian) و تعامل با دلایلا (Delilah) در اوج تنهایی و خستگی روحی. حسی که شاید در هیچ بازی دیگری نتوانید آن‌را تجربه کنید. اکنون از نظر شما، آیا بازی توانست آنطور که باید برایتان جالب سرگرم‌کننده باشد؟ آیا با خواندن این مقاله فکر می‌کنید که لازم است بازی را امتحان کنید؟ آیا فکر می‌کنید تجربه چنین بازی‌هایی در میان عناوین بزرگ و کلان‌بودجه ارزشمند است؟ شما هم نظرات و حس خود را برایمان بنویسید.

برچسب ها
نمایش بیشتر

هادی علیزاده

دانشجوی مهندسی نفت دانشگاه صنعتی شریف. علاقه‌مند به بازی‌های ویدیویی، سینما و سخت افزار رایانه. کارآموز در حوزه تولید بازی‌های ویدیویی.

نوشته های مشابه

‫۷ نظرها

  1. شخصا از بازی های اینجوری بیشتر خوشم میاد تا بازی های پر از جنگ و خونریزی…..
    بازی های تفکر محور
    ممنون از معرفی بازی و توضیحات

  2. از عکساش و مقاله به نطر جالب میومد. اما یکم خسته میشی وقتی به وسطاش بازی میرسه.
    نمره من به بازی فایرواچ ۵ از ۱۰ عه.

    1. برای Firewatch پنج از ده؟؟ برای ژانر خودش خیلی نمره کمیه به نظرم
      البته نظر خودتونه ولی کسی که از این سبک خوشش نمیاد نباید بازی کنه که حوصلش سر بره

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بستن
بستن